flockingدیکشنری انگلیسی به فارسیflocking، گرد امدن، جمع شدن، ازدحام کردن، جمع کردن، بصورت گله ورمه در امدن
interlockingدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل کردن، در هم بافتن، بهم پیوستن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن، بهم پیچیدن
انسداد برخوانیcall blockingواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که در آن مسدودسازی ارتباط، با یک شماره یا گروهی از شمارهها برای مشترک فراهم میآید