مفللغتنامه دهخدامفل . [ م ُ ف ِل ل ] (ع ص ) به زمین خشک بی نبات رسنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به افلال شود.
مفلیلغتنامه دهخدامفلی . [ م ُ ] (ع ص ) فرس ٌ مُفل ؛ اسبی با کره . (مهذب الاسماء). اسب ماده ٔ با بچه ٔ از شیر باز کرده . مفلیة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
موفللغتنامه دهخداموفل . (فرانسوی ، اِ) ظرف سفالین : قبل از استعمال اکسید مس را تا حرارت قرمز در یک موفل باید گرم کرد. (روش تهیه ٔ مواد آلی ص 118).