منجوللغتنامه دهخدامنجول . [ م َ ] (ع ص ) اهاب منجول ؛ پوست شکافته ٔ بازکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
منزوللغتنامه دهخدامنزول . [ م َ ] (اِ) نامی است که در گرگان به درختچه ٔ آلاش دهند و در آستارا آن را هَس و در شهسوار کَنگَه نامند. رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی و الاش شود.
منزوللغتنامه دهخدامنزول . [ م َ ] (ع ص ) منزول به ؛ آنکه بر او فرودآیند: و انت خیر منزول به . (از یادداشت مرحوم دهخدا). || گرفتار زکام و نزله . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
منزوللغتنامه دهخدامنزول . [ م ُ زَ وِ ] (ع ص ) هلاک شونده . || افتاده و ساقطشونده . || زایل شونده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).