manifestدیکشنری انگلیسی به فارسیآشکار، بیانیه، اعلامیه، اشاره، خبر، نامه، بازنمود کردن، اشکار ساختن، معلوم کردن، فاش کردن، اعلامیه دادن، ظاهر ساختن، ظاهر، بارز، فاش، اشکار، ساطع
صورت بار 2manifestواژههای مصوب فرهنگستانشرح مشخصات کالاهای بارگیریشده در کشتی شامل نام صاحب کالا یا نمایندۀ او، وزن، اندازه، مقدار و بنادر مقصد و مبدأ
لوچیstrabismus, heterotropia, manifest deviationواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه انحراف از همسویی کامل چشمها
محتوای آشکار رؤیاmanifest content of a dreamواژههای مصوب فرهنگستاندر نظریة خواب فروید، محتوای زیسته یا داستان آشکار رؤیا متـ . محتوای آشکار manifest content
manifestingدیکشنری انگلیسی به فارسیآشکار شدن، بازنمود کردن، اشکار ساختن، معلوم کردن، فاش کردن، اعلامیه دادن، ظاهر ساختن
manifestingدیکشنری انگلیسی به فارسیآشکار شدن، بازنمود کردن، اشکار ساختن، معلوم کردن، فاش کردن، اعلامیه دادن، ظاهر ساختن