mashesدیکشنری انگلیسی به فارسیمخلوط کردن، درهم و برهمی، خوراک همه چیز درهم، دلربایی، خمیر نرم، خمیر کردن، لاس زدن، خرد کردن
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
خزهتبارانBryophyta, Mossesواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از گیاهان غیرآوندی رطوبتپسند، دارای رشد محوری و پوشینههای کوتاه
مسابقات انتخابیqualifying, qualifying matchesواژههای مصوب فرهنگستانمسابقاتی که در پایان آن براساس نتایج بهدستآمده، ورزشکاران یا تیمهای صعودکننده به مسابقات اصلی یا دور بالاتر مسابقات مشخص میشوند
massesدیکشنری انگلیسی به فارسیتوده ها، توده، جرم، انبوه، حجم، توده مردم، مراسم عشاء ربانی، کپه، جمع، قسمت عمده، گروه، جمع اوری کردن
smashesدیکشنری انگلیسی به فارسیسر و صدا، تصادم، برخورد، ضربت، ورشکست شدن، درهم شکستن، خرد کردن، شکست دادن، بشدت زدن، درهم کوبیدن، پرس کردن