موقظلغتنامه دهخداموقظ. [ ق ِ ] (ع ص ) بیدارکننده . (یادداشت مؤلف ) : و للصبا عبث بالثوب تجذبه عنا کموقظة بالرفق وسنانا.ابوالعلاء معری .
موکشلغتنامه دهخداموکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ مو. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) وسیله و آلت برداشتن یا بیرون کردن مو از جایی یا چیزی .
موقسلغتنامه دهخداموقس . [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) گَرگین : بعیر موقس ؛ شتر گَرگین . (از ناظم الاطباء). موقوس . (منتهی الارب ).
makesدیکشنری انگلیسی به فارسیباعث می شود، ساخت، نظیر، ساختمان، ساختن، درست کردن، ایجاد کردن، انجام دادن، بوجود اوردن، تصنیف کردن، باعی شدن، وادار یا مجبور کردن، تاسیس کردن، گاییدن