objectsدیکشنری انگلیسی به فارسیاشیاء، شیء، هدف، موضوع، مفعول، مقصود، شیی، چیز، منظره، شیی ء، کالا، اعتراض کردن، مخالفت کردن
objectدیکشنری انگلیسی به فارسیهدف - شی، شیء، هدف، موضوع، مفعول، مقصود، شیی، چیز، منظره، شیی ء، کالا، اعتراض کردن، مخالفت کردن
تفکر عینیconcrete thinkingواژههای مصوب فرهنگستانتفکر متمرکز بر تجربة بیواسطه و موضوعات (objects) و حوادث ویژه
برونفکنیprojectionواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، سازوکاری دفاعی که ازطریق آن انرژی سائقهای ناخوشایند از درون معطوف به عینیتهای (objects) بیرونی میشود
اینترنت چیزهاinternet of thingsواژههای مصوب فرهنگستانشبکة جهانی رایانهها و حسگرها و فعالگرهایی که ازطریق قراردادهای اینترنتی به هم متصل هستند نیز: چیزنت، شیءنت IoO اینترت اشیا internet of objects
اینترنت چیزهاinternet of thingsواژههای مصوب فرهنگستانشبکۀ جهانی رایانهها و حسگرها و فعالگرهایی که ازطریق قراردادهای اینترنت به هم متصل هستند اختـ . چیزنت IOT متـ . اینترنت اشیا internet of objects