observedدیکشنری انگلیسی به فارسیمشاهده شده، رعایت کردن، مشاهده کردن، نظاره کردن، گفتن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، برپا داشتن، دیدن
observesدیکشنری انگلیسی به فارسیمشاهده می شود، رعایت کردن، مشاهده کردن، نظاره کردن، گفتن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، برپا داشتن، دیدن
observeدیکشنری انگلیسی به فارسیمشاهده کنید، رعایت کردن، مشاهده کردن، نظاره کردن، گفتن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، برپا داشتن، دیدن
دیدبان هواشناسیmeteorological observerواژههای مصوب فرهنگستانعضو یک تشکیلات هواشناسی یا فرد مورد تأیید آن که دیدبانی هواشناسی را انجام میدهد و ارسال گزارش آن را میکند
ناظر انتخاباتelection observerواژههای مصوب فرهنگستانفرد یا سازمان بیطرف داخلی یا خارجی که مسئولیت گردآوری اطلاعات را دربارۀ فرایند انتخابات بر عهده دارد و نظر خود را دربارۀ صحت و سقم آن اعلام میکند