picturesدیکشنری انگلیسی به فارسیتصاویر، تصویر، عکس، تصور، منظره، سینما، رسم، نگار، وصف، تمثال، صورت، مجسم کردن، با عکس نشان دادن، روشن ساختن، نقاشی کردن
pictureدیکشنری انگلیسی به فارسیعکس، تصویر، تصور، منظره، سینما، رسم، نگار، وصف، تمثال، صورت، مجسم کردن، با عکس نشان دادن، روشن ساختن، نقاشی کردن
گیتینماcosmoramaواژههای مصوب فرهنگستاننمایشگاهی از عکسهای ژرفنما (perspective pictures) از مکانهای مختلف جهان، معمولاً بناها و مناظر نمادین کشورها، که با استفاده از نور و عدسی جلوهای واقعی پیدا میکنند