plannedدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه ریزی شده، طرح کردن، طرح دادن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن، نقشه کشیدن، طراحی کردن، ترتیب کارها را معین کردن
ارزش برنامهایplanned value, budgeted cost of work scheduledواژههای مصوب فرهنگستانبودجهای که برای کار برنامهریزیشدۀ مشخصی تصویب شده است