plannedدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه ریزی شده، طرح کردن، طرح دادن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن، نقشه کشیدن، طراحی کردن، ترتیب کارها را معین کردن
plainerدیکشنری انگلیسی به فارسیساده تر، ساده، صاف، واضح، عادی، هموار، پهن، رک و ساده، برابر، اشکار، بد قیافه، سر راست
برنامهریز فرانامهایscenario plannerواژههای مصوب فرهنگستانفردی که بر پایۀ فرانامه برنامهریزی میکند
برنامهریز عروسیwedding planner, weddingconsultant, wedding coordinator,wedding designerواژههای مصوب فرهنگستانفردی حرفهای که طراحی و برنامهریزی و مدیریت مراسم عروسی را بر عهده دارد
برنامهریز فرانامهایscenario plannerواژههای مصوب فرهنگستانفردی که بر پایۀ فرانامه برنامهریزی میکند