play offدیکشنری انگلیسی به فارسیبازی کردن، مسابقهحدفی، مسابقه را باتمام رساندن، در مسابقه حذفی شرکت کردن، وابسته به مسابقات حذفی
pleadدیکشنری انگلیسی به فارسیلابه کردن، درخواست دادن، درخواست کردن، عرضحال دادن، در دادگاه اقامه یا ادعا کردن
pleadsدیکشنری انگلیسی به فارسیمی گوید، لابه کردن، درخواست دادن، درخواست کردن، عرضحال دادن، در دادگاه اقامه یا ادعا کردن
بازی حذفیplay off/ play-off/ playoffواژههای مصوب فرهنگستانبازیای که بین دو تیم برگزار میشود تا برندۀ بازی به مرحلۀ بالاتر صعود کند و بازنده از دور بازیها حذف شود
playدیکشنری انگلیسی به فارسیبازی، نمایشنامه، نمایش، لهو، تفریح، نواخت، ورزش، نواختن ساز و غیره، سرگرمی مخصوص، بازی کردن، نواختن، زدن، تفریح کردن، الت موسیقی نواختن، رل بازی کردن، روی صحنه ء نمایش ظاهر شدن