paidدیکشنری انگلیسی به فارسیپرداخت شده، پرداختن، پرداخت کردن، تلافی کردن، پول دادن، دادن، کارسازی داشتن، بجا آوردن، انجام دادن، ادا کردن، هزینه چیزی را قبول کردن
نشانگر موقعیت راداریplan-position indicator, PPIواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نشانگر رادار که در آن پژواکهای هدف موقعیت لحظهبهلحظۀ آن را بهصورت نقطههای روشن بر نقشۀ دایرهای یا بادبرنی منطقۀ تحت پویش آشکار میکند
تدارکات دولتی حامی نوآوریpublic procurement for innovation, PPI, government procurement for innovationواژههای مصوب فرهنگستانخریدهای دولتی در جهت تقویت نوآوری