phrasesدیکشنری انگلیسی به فارسیعبارات، عبارت، اصطلاح، تعبیر، کلمه بندی، سخن موجز، پند وامثالبعبارت دراوردن، تعبیر دراوردن، تعبیر کردن، کلمه بندی کردن
praisesدیکشنری انگلیسی به فارسیستایش، تحسین، تمجید، تعریف، نیایش، پرستش، چاپلوسی، رجز، خوشامد گویی صمیمانه، ستودن، ستایش کردن، تعریف کردن، تمجید کردن، لاف زدن، چاپلوسی کردن، ریشخند کردن، تمجید و ستایش کردن، نیایش کردن، خوشامد گویی کردن، علم کردن
رسمدیکشنری فارسی به انگلیسیceremony, code, constitution, convention, custom, draft, drawing, fashion, fashionable, form, institution, observance, practice, praxis, precedent, prescript, rite, rubric, rule, tracing, tradition, usage, use
پراکسیسواژهنامه آزادلفظ Praxis یونانی، و به معنی «عمل» و «کنِش متوجه هدف» است. ریشه اش در Prattein و Prassein به معنی «انجام دادن» و «تمرین کردن» و «کاری را در عمل پیش بردن» است. پراکسیس معادل لفظ لاتین Pragma است، و برخی از زبانشناسان معتقدند که از prag-sis آمده است. || رویه، عرف، عادت.