propsدیکشنری انگلیسی به فارسیغرفه ها، تکیه، شمع، پایه، پشتی صندلی وغیره، پشتیبان، نگهدار، تیر، نگه داشتن، پشتیبانی کردن، حائل کردن یا شدن
propدیکشنری انگلیسی به فارسیطرفدار، تکیه، شمع، پایه، پشتی صندلی وغیره، پشتیبان، نگهدار، تیر، نگه داشتن، پشتیبانی کردن، حائل کردن یا شدن
وسایل صحنهprops/ prop, properties, scenery, set props/ set propواژههای مصوب فرهنگستاناثاثیه و اشیای منقول موجود در صحنه
بیرون بردن وسایل صحنهstrike the propsواژههای مصوب فرهنگستانخارج کردن وسایل صحنه در فواصل مختلف نمایش
بازیگرافزارhand props, actor's propertyواژههای مصوب فرهنگستانابزاری در اختیار بازیگر که در طول نمایش یا در صحنۀ فیلم از آن استفاده میکند
بیرون بردن وسایل صحنهstrike the propsواژههای مصوب فرهنگستانخارج کردن وسایل صحنه در فواصل مختلف نمایش