پیردللغتنامه دهخداپیردل . [ دِ ] (ص مرکب )که دلی پیر دارد. چون پیر مجرب و بخرد : باش با عشاق چون گل در جوانی پیردل چند ازین زهاد همچون سرو در پیری جوان .خاقانی .
رودللغتنامه دهخدارودل . [ دِ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، ثقل معده . امتلای معده . رجوع به رودل کردن شود.
فرسودهدیکشنری فارسی به انگلیسیbanal, broken-down, careworn, old, raddled, seedy, shabby, spent, stale, timeworn, tired, weary, well-worn
straddledدیکشنری انگلیسی به فارسیاعتراض کرد، گشاد گشاد راه رفتن، گشاد نشستن، گشاد ایستادن، سوار شدن، میان دو پا قراردادن