rashدیکشنری انگلیسی به فارسیراش، جوش، دانه، محل خارش یا تحریک روی پوست، بی پروا، تند، عجول، بی احتیاط
جوش 1rashواژههای مصوب فرهنگستانبثورات موقتی بر روی پوست که معمولاً با سرخی یا خارش همراه باشد متـ . دانه 3
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
رویۀ ریشهroot faceواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از رویۀ شیار که داخل ریشۀ اتصال قرار دارد متـ . پاشنه land
thrashدیکشنری انگلیسی به فارسیترس، کوزل کوبی، شلاق زدن، کتک زدن، کوبیدن، خرمن کوبی کردن، از پوست دراوردن
trashدیکشنری انگلیسی به فارسیزباله ها، نخاله، تفاله، اشغال، مهمل، خاکروبه، زوائد گیاان، جفنگ، بصورت اشغال در اوردن