sortingدیکشنری انگلیسی به فارسیمرتب سازی، جور کردن، طبقه بندی کردن، دسته دسته کردن، جور درامدن، پیوستن، دمساز شدن
واجوییmatrix sortingواژههای مصوب فرهنگستانسواسازی دستی دستساختهها و بومساختههای بسیار کوچک از واحدهای نمونهبرداری خاک
تجزیه 3sorting 1, tri (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانتفکیک دستی و مکانیکی مرسولات براساس مقصد و نشانی گیرنده یا مشخصههای دیگر