testsدیکشنری انگلیسی به فارسیآزمایشات، ازمایش، ازمون، محک، معیار، بوته، بته، امتحان کردن، محک زدن، ازمودن، ازمودن کردن، ازمایش کردن، عیار گرفتن
آزمونهای تصادفیسازیrandomization testsواژههای مصوب فرهنگستانروشهایی برای تعیین مستقیم معنیداری آماری براساس دادهها بدون نیاز به بهرهگیری از توزیع نمونهگیری مشخص