to orderدیکشنری انگلیسی به فارسیبه سفارش، سفارش دادن، مرتب کردن، فرمان دادن، برات دستور دادن، تنظیم کردن، منظم کردن، فرمودن
تپ تپلغتنامه دهخداتپ تپ . [ ت ُ ت ُ / ت ِ ت ِ ](اِ صوت ) حکایت صوت تپش دل بر اثر ترس یا جز آن آواز حرکت قلب . با زدن کردن صرف شود: دلم تپ تپ میزد. میترسیدم و دلم تپ تپ میکرد. || آواز افتادن انجیر رسیده از درخت و جز آن یکی پس از دیگری .
تپ تپلغتنامه دهخداتپ تپ . [ت َ ت َ ] (اِ صوت ) آواز چیزی که بر چیز نرم خورد مانند دست زدن بخروار پنبه و امثال آن . (لغت محلی شوشتر). || مالیدن کوران بچیزی یا به جستن راه و بتاریکی جستجو کردن مطلقاً. (لغت محلی شوشتر). || آواز پای جمعی را گویند که با هم راه روندیا دوند اعم از انسان و حیوان . (لغ
تپ تپولغتنامه دهخداتپ تپو. [ ت َ ت َ ] (اِ) بیماریی است که در خواب از گرانی غذا حاصل شود و به عربی کابوس گویند. (لغت محلی شوشتر). || نان تنکی را که بر تاوه پزند. (لغت محلی شوشتر).
toدیکشنری انگلیسی به فارسیبه، علامت مصدر انگلیسی است، برای، در، در برابر، نزد، پیش، سوی، طرف، بسوی، تا نسبت به، بطرف، بر حسب، روبطرف