impassesدیکشنری انگلیسی به فارسیابلهان، تنگنا، گیر، کوچه بن بست، وضع بغرنج و دشوار، حالتی کهاز ان رهایی نباشد
imposesدیکشنری انگلیسی به فارسیاعمال می کند، تحمیل کردن، اعمال نفوذ کردن، گرانبار کردن، مالیات بستن بر