چوغریلغتنامه دهخداچوغری . [ غ َ ] (ترکی ، اِ) ماست که آب آن را گرفته باشند. ماست کیسه ای چغرات . (فرهنگ نعمةاﷲ). ماست و یا چغرلاتی که در کیسه باقی ماند پس از چکیدن آب وی (ناظم الاطباء). چکیده : وآن زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون از اوچوغری خوردی همی و طایفی و
وجریلغتنامه دهخداوجری . [ وَ را ] (اِخ ) شهری است در ارمینیه . (منتهی الارب ). شهری از ارمنستان که هوایی بسیار سرد دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
وزرگلغتنامه دهخداوزرگ . [ وُ زُ ] (ص ) بر وزن و معنی بزرگ است چه در کلام فارسی بای ابجد و واو به هم تبدیل می یابند و به عربی عظیم گویند. (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء).- وزرگ فرماندار، وزرگ فرماذار ؛ رئیس الوزراء. (ایران در زمان ساسانیان <sp
مسخره بازیدیکشنری فارسی به انگلیسیbuffoonery, caper, charade, deviltry, drollery, foolery, jest, play, prank, travesty, waggery