jarringدیکشنری انگلیسی به فارسیjarring، لرزیدن صدای ناهنجار، طنین انداختن، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن، تصادف کردن، ناجور بودن، نزاع کردن، تکان دادن، لرزاندن
yarnدیکشنری انگلیسی به فارسینخ، الیاف، نخ بافندگی، نخ تابیده، داستان افسانه امیز، خیط، غزل، افسانه پردازی کردن
earnدیکشنری انگلیسی به فارسیبدست آوردن، کسب کردن، بدست اوردن، تحصیل کردن، کسب معاش کردن، دخل کردن، درامد داشتن، پیدا کردن