آهستهلغتنامه دهخداآهسته . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص ، ق ) آرام . بی شرور : اوهر، شهرکیست به بر کوه نهاده و با آبهای بسیار، جائی بسیارکشت و مردمانی آهسته . (حدودالعالم ).شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن صبور گردد و آهسته گاه بادافراه .<br
آهستهفرهنگ فارسی عمید۱. آرام؛ یواش؛ بیشتاب؛ دارای حرکت کند.۲. بیسروصدا؛ با صدای کم و پایین.۳. [قدیمی] متین؛ باوقار.
آهستهدیکشنری فارسی به انگلیسیheavy, dull, easy, leisurely, light, low, glacial, glacially, heavily, slow, soft, noiseless, quietly, sluggish, tardy
آهستهفرهنگ فارسی معین(هِ تِ) (ص . ق .) 1 - کند. 2 - آرام ، ساکت . 3 - مهربان . 4 - باوقار. 5 - بردبار.
آهسته راییلغتنامه دهخداآهسته رایی . [ هَِ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آهسته رای . رزانت رای .
آهسته خویلغتنامه دهخداآهسته خوی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آرام : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آهسته خوی است و هم تیزگام .فرالاوی .
آهستهآهستهفرهنگ مترادف و متضادآرامآرام، بتدریج، پاورچینپاورچین، پاورچین، متدرجاً، نرمنرم، نرمنرمک ≠ بهسرعت، تندتند، سریع، سریعاً
آهسته راییلغتنامه دهخداآهسته رایی . [ هَِ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آهسته رای . رزانت رای .
آهسته خویلغتنامه دهخداآهسته خوی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آرام : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آهسته خوی است و هم تیزگام .فرالاوی .
آهسته رایلغتنامه دهخداآهسته رای . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) محتاط. باحزم . || دانا. || با رای رزین .
زمینلرزة آهستهslow earthquakeواژههای مصوب فرهنگستانزمینلرزهای که در آن دوام چشمه نسبت به گشتاور لرزهای بسیار طولانی است