ابریزلغتنامه دهخداابریز. [ اِ ] (معرب ، ص ، اِ) (از یونانی اُبریزُن ) زر خالص . (مهذب الاسماء). زر ساو. زر خلاص . زر خشک . ذهب خالص . زر ویژه . زر بی غش . زر خالص بی عیب : از سیستان زر ابریز خیزد. (تاریخ سیستان ). || خالص از زر و نقره . || پیرایه ٔ صافی از زر.- <spa
آبریزلغتنامه دهخداآبریز. (اِ مرکب ) دَلو. دول : دوستی زآبریز چرخ بِبَرزآنکه آن گه تهی بود گه پر. سنائی . || مبرز. متوضا. مبال : شعر تو باید به آبریز درانداخت گر بود از مشک تر نبشته به ابریز. <p cl
آبریزلغتنامه دهخداآبریز. (اِخ ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت 192600 گز از خاش .
ابریزیلغتنامه دهخداابریزی . [ اِ ] (ص نسبی ) ابریز. - ذهب ابریزی ؛ زر بی غش . زر ساو. ذهب خالص .زر طلا.
ابریزیلغتنامه دهخداابریزی . [ اِ ] (ص نسبی ) ابریز. - ذهب ابریزی ؛ زر بی غش . زر ساو. ذهب خالص .زر طلا.