اتلاجلغتنامه دهخدااتلاج . [ اِ ] (ع مص ) داخل کردن . (منتهی الارب ). گشاده کردن . ولوج . (زوزنی ). گشاده کردن دل .
اثلاجلغتنامه دهخدااثلاج . [ اِ ] (ع مص ) اِثلاج سماء؛ برف باریدن آسمان . || برفناک شدن روز. برف داشتن روز: اثلج یومنا؛ امروز برف بارید. || اثلاج نفس به ؛ یقین کردن دل به . مطمئن گردیدن به . || شادمان کردن کسی را. گشاده کردن دل . || برف زده شدن . در برف شدن . || به برف رسیدن . || اثلاج ماء بئر؛
أَثْلَجَ صَدْرَهُدیکشنری عربی به فارسیخوشحالش کرد , دلخوش کرد او را , خشنود ساخت او را , خرسند کرد او را , مسرور کرد او را
متلجلغتنامه دهخدامتلج . [ م ُت ْ ت َ ل ِ ] (ع ص ) (از «ول ج ») درآینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که در می آید یا اجازه ٔ دخول میدهد. (ناظم الاطباء). || درآورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به اتلاج شود. || اجازه ٔ دخول داده شده . (ناظم الاطباء).
داخل کردنلغتنامه دهخداداخل کردن . [ خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درآوردن . اتلاج . اِدخال . اندماج : اسلق العود فی العروة؛ داخل کردن چوب را در گوشه ٔ کوزه و جز آن . (منتهی الارب ).- داخل جنگ کردن ؛ بجنگ واداشتن .- داخل چیزی کردن ؛ آمیختن و درآور
درآمدنلغتنامه دهخدادرآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) داخل شدن . درون شدن . درون رفتن . ورود کردن . وارد شدن . وارد گشتن . به درون شدن . فروشدن . بدرون آمدن . اندرآمدن . دخول کردن . داخل گردیدن . اِتِّلاج . اِدِّخال . (منتهی الارب ). انخراط. (دهار). اندخال . اندکام . انغلال . (منتهی الارب ). انق