احالهفرهنگ فارسی عمید۱. امری را به عهدۀ کسی واگذاشتن.۲. (حقوق) خارج شدن یک پرونده از صلاحیت یک دادگاه و فرستادن آن به دادگاه دیگر.
احالهفرهنگ فارسی معین(اِ لَ) [ ع . احالة ] 1 - (مص م .) حواله کردن ، واگذاشتن کار یا امری به عهدة دیگری . 2 - (مص ل .) از حالی به حال دیگر گشتن .
احالةلغتنامه دهخدااحالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) تمام کردن سال . || مسلمان شدن . || خداوند شتران نازاینده گردیدن که باردار نمیشوند از گشن یافتن . (منتهی الارب ). خداوند شتران ستاغ شدن . (تاج المصادر). || بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن . || گشتن سال بر چیزی . || سال گشت گردیدن . || مقیم شدن یک سال بجائ
اعالةلغتنامه دهخدااعالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) اعاله ٔ فریضه ؛ فزودن بر آن . (از متن اللغة). افزودن در حساب فریضه و برآوردن سهام فرائض را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). افزون کردن فرائض . (تاج المصادر بیهقی ). || نفقه و قوت دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نفقه ٔ عیال دادن . (از متن اللغة).
احولهلغتنامه دهخدااحوله . [ اَ وِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ حَویل . || ج ِ حال . کیفیات آدمی . || چیزها که آدمی بر آن است . || گشت های چیزها. || اوقات که تو در آنی .
اهالةلغتنامه دهخدااهالة. [ اِ ل َ ] (ع اِ) پیه . پیه گداخته یا زیت یا هرنان خورش از قسم روغن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مأخوذ از هیل . ج ، اهالات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب بحرالجواهر، در کلمه ٔ آرد هانجه آرد:شوربائی غلیظ است مانند عصیده که از آرد و اهاله سازند و ا