اذللغتنامه دهخدااذل . [ اَ ذَل ل ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ذلّت . ذلیل تر. (غیاث اللغات ). خوارتر : 5ندانستند [ کدخدایان غازی اریارق ] که چون خداوندان ایشان برافتادند اذل ّ من النعل و اخس ّ من التراب باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 21
حدللغتنامه دهخداحدل . [ ح َ ] (ع مص ) ستم کردن بر. (دهار) (زوزنی ) (منتهی الارب ). || حدل از امر؛ میل از کار. || (ص )مرد ناراست : انه لحدل ؛ ای غیر عدل . (منتهی الارب ).
حدللغتنامه دهخداحدل . [ ح َ دَ ] (ع مص ) نگریستن به گوشه ٔ چشم . (منتهی الارب ). نظر کردن به گوشه ٔ چشم . || یک دوش مرد افراشته تر گردیدن از دیگر. (از منتهی الارب ). || گردن کج شدن . || (اِمص ) راستی یکی از سرهای برگشته ٔ کمان . || (ص ) یقال : انه لحدل علیه ؛ ای جائر. (منتهی الارب ).
حدللغتنامه دهخداحدل . [ ح َ دِ ] (ع ص ) مردی که یک دوش وی افراشته تر بود از دیگر. ج ، حَدالی ̍. (منتهی الارب ).
اخنعلغتنامه دهخدااخنع. [ اَ ن َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خُنوع . ذلیلتر. اذل . مقهورتر. اقهر. خوارتر: اخنعالاسماء عنداﷲ ملک الاملاک ؛ ای اذلها و اقهرها و یروی انخع و انجع و اخنی .
انخعلغتنامه دهخداانخع. [ اَ خ َ ] (ع ن تف ) خوارتر و مقهورتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اذل و اقهر و اقتل . (از اقرب الموارد). الحدیث : ان انخع الاسماء عنداﷲ عزوجل ان یسمی الرجل باسم ملک الاملاک ؛ ای اذلها و اقهرها و اقتلها لصاحبه . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب
ادیب ترکلغتنامه دهخداادیب ترک . [ اَ ب ِ ت ُ ] (اِخ ) شاعری است و از ابیات او در حدائق السحر بشاهد آمده است :تمنت سلیمی اَن اموت صبابةو اَهون شی ٔ عندنا ما تمنت .و نیز:ایا شمعاً یضی ٔ بلاانطفاءو یابدراً یلوح بلامحاق فانت البدر ما معنی انتقاصی و انت الشمع ما سبب احتراقی
ناصیةلغتنامه دهخداناصیة. [ ی َ ] (ع اِ) موی پیشانی . (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه جرجانی ) (مهذب الاسماء) (معجم متن اللغة) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موی بلند حصه ٔ مقدم سر. (فرهنگ نظام ). ناصاة. (مهذب الاسماء) . قصاص الشعر فی مقدم الرأس . (معجم متن اللغة).موی پیش سر که بشک نیز
کائناتلغتنامه دهخداکائنات . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کائنه و کائن . موجودات و مخلوقات . (غیاث ) (آنندراج ). || موالید ثلاثه . (بحر الجواهر). || آفریدگان . تمام چیزهائی که وجود دارند. ممکنات : زینسوی آفرینش و زان سوی کائنات بیرون و اندرون زمانه مجاورند. <p class=
خاذللغتنامه دهخداخاذل . [ ذِ ] (ع ص ) هزیمت یافته . || آهوی ماده که از آهوان دیگر بازمانده تفقد بچه ٔ خود کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، خواذل . (اقرب الموارد). || آنکه ترک عون و نصرت کند. (اقرب الموارد).
ماذللغتنامه دهخداماذل . [ ذِ ] (ع ص ) مرد سست و آنکه بترک چیزی راضی و خوش باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مباذللغتنامه دهخدامباذل . [ م َ ذِ ] (ع اِ) ج ِ مبذله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ِ مِبذَل و بِذلَة. یقال خرج علینا فی مباذله ؛ ای فی ثیابه الرثة. (اقرب الموارد).
متخاذللغتنامه دهخدامتخاذل . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) فروگذارنده یکدیگر را و بریده شونده از یکدیگر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). یقال : فلان نوؤه متخاذل و نهضه متواکل . (اقرب الموارد). || متنفر و کسی که از اعانت دیگری کراهت داشته باشد. (ناظم الاطباء) || سست پای . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).