ارثدلغتنامه دهخداارثد. [ اَ ث َ ] (ع اِ) درختی است . (مهذب الاسماء). نام بیخی است که تخم آنرا فلفل برّی و حب الفقد خوانند و نبات آنرا پنج انگشت و ذوخمسة اوراق گویند. (آنندراج ). اثلق است و گفته شود.(اختیارات بدیعی ). رجوع به اثلق و فلفل بری ش-ود.
ارثدلغتنامه دهخداارثد. [اَ ث َ ] (اِخ ) نام وادییست بین مکه و مدینه در وادی الابواء: و فی قصة لمعاویة رواها جابر فی یوم بدر: قال فاین مقیلک قال بالهضبات من ارثد. و قال الشاعر:محل أولی الخیمات من بطن ارثداً.و کثیر گوید:و ان شفائی نظرة ان نظرتهاالی ثافل یوماً و خلفی شنائک و
حراثتلغتنامه دهخداحراثت . [ ح ِ ث َ ] (ع مص ) زراعت . کشت . فلاحت . کشت کردن . (تاج المصادر بیهقی ).کشتکاری کردن . کشاورزی نمودن . (غیاث ). کشت و کار.
ارثادلغتنامه دهخداارثاد. [ اِ ] (ع مص ) آرام گرفتن . (منتهی الارب ). || ایستادن . || تیره رنگ شدن . (منتهی الارب ). || به نم و تری رسیدن ، چنانکه چاهکن . بخاک تر رسیدن در چاه کندن :و احتفر حتی ارثد؛ کند زمین را تا به نم آن رسید.
ذوخمسة اصابعلغتنامه دهخداذوخمسة اصابع. [ خ َ س َ ةَ اَ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) پنجنگشت . پنج انگشت . فنجگشت . ذوخمسة اوراق .فلفل بری . اثلق . بجنگشت .(ابن البیطار). فنطافلن . بنطافلن . ستیرة (السامی فی الاسامی ). دل آشوب . فقد. فقدة. سکسنبویه . سجسنبویه . زعفران الیمن . ارثد. سرساد. سنگسبویه . عین السرطان
اثلقلغتنامه دهخدااثلق . [ اَ ل َ ] (اِ) فلفل بَرّی است بلغت بربری و آن را به شیرازی تخم دل آشوب گویند. برگ آن مانند برگ زیتون باشد و پنجنگشت همان است و آن بیشتر در کناره های رودخانه روید، خوردن آن منی را خشک سازد و بعربی حب ّالفقد خوانند. (برهان قاطع). علی بن حسین انصاری مشهور به حاجی زین الع