استحسانلغتنامه دهخدااستحسان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیکو شمردن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). پسندیدن . ستودن . نیک شمردن . (غیاث ). ضد استقباح . نیکو داشتن . و منه الاستحسان عند اهل الرأی .استحسان ؛ در لغت چیزی را خوب شمردن و خوب پنداشتن است . در اصطلاح نام دلیلی است از دلائل چهارگانه که با
استحسانفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) ترک کردن قیاس بهوسیلۀ فقیه یا قاضی و اختیار کردن آنچه برای مردم آسانتر است.۲. [قدیمی] نیکو شمردن؛ ستودن.
استحسانیلغتنامه دهخدااستحسانی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استحسان : دلایل استحسانی . رجوع به استحسان شود.
اشتشانلغتنامه دهخدااشتشان . [ اِ ت ِ ] (اِخ ) (قنطرة...) در اسپانیا واقع است . رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 116 شود.
استیسانلغتنامه دهخدااستیسان . [ اِ] (ع مص ) خوابناک گشتن . || غنودن . || پینکی زدن . اوناویدن . (تاج المصادر بیهقی ).
استحسانیلغتنامه دهخدااستحسانی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استحسان : دلایل استحسانی . رجوع به استحسان شود.
مستحسنلغتنامه دهخدامستحسن . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحسان . نیکوشمرنده . (اقرب الموارد). نیک پندارنده . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استحسان شود.
استقباحلغتنامه دهخدااستقباح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) زشت شمردن . (منتهی الارب ). زشت داشتن چیزی . (زوزنی ). ضد استحسان : ما یستقبح ذکره .
مستحسنلغتنامه دهخدامستحسن . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحسان . نیکو شمرده شده و پسند نموده . (غیاث ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ستوده . نیکو. خوب . رجوع به استحسان شود : هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم . <p cla
استحسانیلغتنامه دهخدااستحسانی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استحسان : دلایل استحسانی . رجوع به استحسان شود.