استوالغتنامه دهخدااستوا. [ اُ ت ُ ] (اِخ ) کوره ای از نواحی نیشابور. و یاقوت گوید: معناه بلسانهم المضحاة و المشرقة، و آن مشتمل بر 93 قریه است و قصبه ٔ آن خبوشان است . (بقول ابوالقاسم بیهقی ). و ابوسعد گوید استوا ناحیه ایست از نواحی نیشابور مشتمل بر نواحی و قرا
استوافرهنگ فارسی عمید۱. (جغرافیا) دایرۀ فرضی که مانند کمربند کرۀ زمین را احاطه کرده و زمین را به دو نیمکرۀ شمالی و جنوبی تقسیم میکند.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] راست بودن؛ بدون خمیدگی بودن.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] مستقر شدن؛ قرار گرفتن؛ استقرار.
استواequatorواژههای مصوب فرهنگستاندایرۀ عظیمۀ فرضی صفر درجۀ عرض جغرافیایی در سطح زمین با فاصلۀ مساوی از دو قطب که نیمکرۀ شمالی را از نیمکرۀ جنوبی جدا میکند
پاشیتوآلغتنامه دهخداپاشیتوآ. (اِخ ) رودی در کشور پرو که از کردیلر شرقی در مغرب سرّودو پاسکو، سرچشمه گیرد و از میان سلسله جبال آندها گذرد و به مونتانا وارد شود و به اوکایالی فروریزد. طول آن در حدود 200 هزارگز است .
اشتوالغتنامه دهخدااشتوا. [ اَ ت ُ ] (اِ) بمعنی اشتو که زغال و زغال دان باشد. (برهان ). انگشتانه . (فرهنگ نظام از جهانگیری ).
استواریلغتنامه دهخدااستواری . [ اُ ت ُ ] (حامص ) محکمی . قرصی . حصانت . رزانت . اِحکام . متانت . (مجمل اللغة)(زمخشری ). استحکام . محکم کاری . دناج . رصافة. رصانت . طباخ . (منتهی الارب ) : و او را [ کابل را ] حصاریست محکم و معروف به استواری . (حدود العالم ). به استواری
استوارکاریلغتنامه دهخدااستوارکاری . [ اُ ت ُ ] (حامص مرکب ) حزم . (زمخشری ). - استوارکاری کردن ؛ احتیاط.
استوارنامهلغتنامه دهخدااستوارنامه . [ اُ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح امروز، حکمی است که ازطرف رؤسای کشورها به قنسولها و مأمورهای سیاسی داده میشود تا اعتبار آنها را نزد رؤسای کشور بیگانه استوار سازد و پیشتر اعتبارنامه ٔ سیاسی گفته میشد.
تختشدگی گرانیgravitational flattening, gravity flatteningواژههای مصوب فرهنگستاننسبت اختلاف گرانی در قطب و گرانی در استوا به گرانی در استوا
استواریلغتنامه دهخدااستواری . [ اُ ت ُ ] (حامص ) محکمی . قرصی . حصانت . رزانت . اِحکام . متانت . (مجمل اللغة)(زمخشری ). استحکام . محکم کاری . دناج . رصافة. رصانت . طباخ . (منتهی الارب ) : و او را [ کابل را ] حصاریست محکم و معروف به استواری . (حدود العالم ). به استواری
استوارکاریلغتنامه دهخدااستوارکاری . [ اُ ت ُ ] (حامص مرکب ) حزم . (زمخشری ). - استوارکاری کردن ؛ احتیاط.
استوارنامهلغتنامه دهخدااستوارنامه . [ اُ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح امروز، حکمی است که ازطرف رؤسای کشورها به قنسولها و مأمورهای سیاسی داده میشود تا اعتبار آنها را نزد رؤسای کشور بیگانه استوار سازد و پیشتر اعتبارنامه ٔ سیاسی گفته میشد.
الف استوالغتنامه دهخداالف استوا. [ اَ ل ِ ف ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ) یعنی خط استوا ، و آن نزد حکماء رصد خطی است موهوم در وسط السماء که یک سر او به قطب شمالی و سردوم به قطب جنوبی پیوسته ، و در هر اقلیمی خط استواءدیگر است و ارتفاع آفتاب و استواء روز آن کشور تا آن خط استواست ، چون آفتاب بر آن خط رسد