اش گاریلغتنامه دهخدااش گاری . [ اِ ] (اِخ ) ریاضی دان و درام نویس اسپانیولی که بسال 1833 م . در مادرید متولد شد. از اوست گالئوتوی بزرگ . وی بسال 1916 م . درگذشت .
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
گاری چیلغتنامه دهخداگاری چی . (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که گاری میراند. دارنده ٔ گاری . آنکه با گاری اشیاء را حمل کند.
اشلغتنامه دهخدااش . [ اَ / اِ ] (ضمیر) ضمیر متصل مفرد مغایب بمعنی او. و آن بمعانی ذیل است :ضمیر مفعولی برای مفرد مغایب : گفتمش ، بردش ، خوردش : جهان همیشه بدو شاد و چشم روشن بادکسی که دید نخواهَدْش کنده بادش کاک . <p
اشلغتنامه دهخدااش . [ اَش ش ] (ع مص ) برخاستن بر. || تحریک کردن بر بدی و شر. قیام البعض الی البعض للشر لا للخیر. (تاج المصادر بیهقی ). || زجر کردن گوسفند.
اشلغتنامه دهخدااش . [ اِ/ -ِش ْ ] (پسوند) -ِش . مزید مؤخر امکنه : نامِش . نذش . میانش . لیلش . زندرامش . طخش . اِمش .
اشلغتنامه دهخدااش . [ اُ ] (اِخ ) نام یک شهر چهاردروازه است در فرغانه ، گرداگرد آن سوری فراگرفته است . نظر بروایت و کتب عربی موطن بعض مشاهیر علمی بوده است .
داماشلغتنامه دهخداداماش . (اِخ ) دهی جزء بلوک خورگام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت . واقع در 36هزارگزی خاور رستم آباد و 48هزارگزی رودبار و 22هزارگزی دیلمان .کوهستانی است و سردسیر و سکنه
درپاشلغتنامه دهخدادرپاش . [ دُ ] (نف مرکب ) درپاشنده . دربار : چون از سرقصه های درپاش شد قصه قیس در جهان فاش .نظامی .
درباشلغتنامه دهخدادرباش . [ دُ ] (اِمرکب ) مخفف دورباش ، و آن نیزه ٔ کوچک دو شاخه ای است که پیش سواری ملوک برند تا مردم آنرا دیده ، از راه دور شوند. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به دورباش شود.
درماشلغتنامه دهخدادرماش . [ دُ ] (اِ مرکب ) مروارید درشت به اندازه ٔ ماشی . (یادداشت مرحوم دهخدا).- اختلاط ماش به درماش ؛ ممزوج و مشتبه کردن ناچیزی به چیزهای گرانبها و نفیس . (یادداشت مرحوم دهخدا).