اشپیختنلغتنامه دهخدااشپیختن . [ اِ ت َ ] (مص ) شپیختن . اشپوختن . اشبوختن . پاشیدن اعم از آب و جز آن . گل نم زدن . ترشح کردن : چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته بانگ کنان تا سحر آب دهان ریخته ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته در سم اسبش براه لؤلؤ اشپیخته در د
اشپیختنفرهنگ فارسی معین(اِ تَ) (مص م .) 1 - پاشیدن ، ریختن و پراکنده کردن . 2 - ترشح کردن . اشبیختن و اشپوختن و اشبوختن هم گویند.
اشبوختنلغتنامه دهخدااشبوختن .[ اِ ت َ ] (مص ) پاشیدن باشد چه آب و چه چیز دیگر. (انجمن آرای ناصری ). رجوع به اشپوختن و اشپیختن شود.