اعتراض کلام قبل از اتماملغتنامه دهخدااعتراض کلام قبل از اتمام . [ اِ ت ِ ض ِ ک َ ق َ اَ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )صاحب حدائق السحر آرد: این عمل را ارباب صناعت حشو نیز خوانند و این صنعت چنان باشد که شاعر در بیت معنی آغاز نهد (و) پیش از آن که معنی تمام شود سخن دیگر در میان بگوید، آنگاه بتمام کردن آن معنی بازرود
اعتراضلغتنامه دهخدااعتراض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آفت رسیدن به زن از جن یا بیماری که مانع از وطی آن گردد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یقال : اعترض من امرأته ، با صیغه ٔ مجهول ؛ یعنی عارضه ٔ بیماری ازجن به زن رسید که مانع از وطی او گردید. (از متن اللغة). || پیش آمدن کسی را به تیری پس انداختن بر
احتراثلغتنامه دهخدااحتراث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کشت کردن . (حبیش تفلیسی ) (تاج المصادر). حَرْث . کشاورزی کردن . کشاورزی . || کسب کردن . (تاج المصادر). ورزیدن .
اعتراطلغتنامه دهخدااعتراط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) معیوب کردن آبروی کسی را بغیبت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اعتراضدیکشنری عربی به فارسیبريدن , قطع کردن , جدا کردن , حاءل شدن , جلو کسي را گرفتن , جلو گيري کردن , جلوگيري , ايراد , اعتراض , مخالفت , استدلا ل مخالف
اعتراضفرهنگ فارسی عمید۱. منع کردن؛ بازداشتن.۲. پیش آمدن و روبهروی کسی ایستادگی کردن.۳. عیب گرفتن؛ خرده گرفتن؛ ایراد گرفتن؛ نکتهگیری.۴. (ادبی) در بدیع، آوردن جملۀ معترضه در بین کلام برای افادۀ معنی خاص.
اعتراضلغتنامه دهخدااعتراض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آفت رسیدن به زن از جن یا بیماری که مانع از وطی آن گردد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یقال : اعترض من امرأته ، با صیغه ٔ مجهول ؛ یعنی عارضه ٔ بیماری ازجن به زن رسید که مانع از وطی او گردید. (از متن اللغة). || پیش آمدن کسی را به تیری پس انداختن بر
اعتراضدیکشنری عربی به فارسیبريدن , قطع کردن , جدا کردن , حاءل شدن , جلو کسي را گرفتن , جلو گيري کردن , جلوگيري , ايراد , اعتراض , مخالفت , استدلا ل مخالف
اعتراضفرهنگ فارسی عمید۱. منع کردن؛ بازداشتن.۲. پیش آمدن و روبهروی کسی ایستادگی کردن.۳. عیب گرفتن؛ خرده گرفتن؛ ایراد گرفتن؛ نکتهگیری.۴. (ادبی) در بدیع، آوردن جملۀ معترضه در بین کلام برای افادۀ معنی خاص.
اعتراضدیکشنری فارسی به انگلیسیbeef, ejaculation, objection, protest, protestation, remonstrance, representation, squawk
اعتراضلغتنامه دهخدااعتراض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آفت رسیدن به زن از جن یا بیماری که مانع از وطی آن گردد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یقال : اعترض من امرأته ، با صیغه ٔ مجهول ؛ یعنی عارضه ٔ بیماری ازجن به زن رسید که مانع از وطی او گردید. (از متن اللغة). || پیش آمدن کسی را به تیری پس انداختن بر
قابل اعتراضلغتنامه دهخداقابل اعتراض . [ ب ِل ِ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) اعتراض پذیر. || (اصطلاح حقوق ) حکمی که بتوان بدان اعتراض کرد. هر حکمی که غیاباً از دادگاه بخش یا شهرستان صادر شده باشد. احکام و قرارهائی که غیاباً صادر شده باشند در مدت معین قابل اعتراض است . رجوع به قانون آئین دادرسی شود.
اعتراضدیکشنری عربی به فارسیبريدن , قطع کردن , جدا کردن , حاءل شدن , جلو کسي را گرفتن , جلو گيري کردن , جلوگيري , ايراد , اعتراض , مخالفت , استدلا ل مخالف
اعتراضفرهنگ فارسی عمید۱. منع کردن؛ بازداشتن.۲. پیش آمدن و روبهروی کسی ایستادگی کردن.۳. عیب گرفتن؛ خرده گرفتن؛ ایراد گرفتن؛ نکتهگیری.۴. (ادبی) در بدیع، آوردن جملۀ معترضه در بین کلام برای افادۀ معنی خاص.
انتخابات مورد اعتراضcontested electionواژههای مصوب فرهنگستانانتخاباتی که فرد یا افراد بازنده به نتیجۀ اعلامشدۀ آن اعتراض داشته باشند