اقواملغتنامه دهخدااقوام . [ اَق ْ ] (ع اِ) ج ِ قَوْم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. (ناظم الاطباء) : چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست . سعدی .
اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده و موردپرستش قرارمی گرفتنددیکشنری فارسی به عربیوثن
اقوملغتنامه دهخدااقوم . [ اَق ْ وَ ] (ع ن تف ) راست تر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ). راست تر و درست تر. (آنندراج ). قویم تر. || برپای داشته تر. (ناظم الاطباء).
اکوملغتنامه دهخدااکوم . [ اَک ْ وَ ] (ع ص ، اِ) بلند هرچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زیر پستان مرد. (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شتری که کوهان آن کلفت باشد. ج ، کُؤم . (از اقرب الموارد).
عکوملغتنامه دهخداعکوم . [ ع َ ] (ع ص ) برگردنده ، و جای بازگشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زن که پس از هر دختر پسر زاید. (منتهی الارب ). زن مِعقاب . (از اقرب الموارد).
اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده و موردپرستش قرارمی گرفتنددیکشنری فارسی به عربیوثن