انجمن شهرلغتنامه دهخداانجمن شهر. [ اَ ج ُ م َ ن ِ ش َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هیئتی است که از طرف مردم هر شهر برای اداره ٔ امور شهر انتخاب میشوند. انتخاب نمایندگان انجمن شهر با رأی مخفی و با اکثریت نسبی و مدت نمایندگی آنان چهار سال است . تعداد اعضای انجمن هر شهر به نسبت جمعیت از پنج تا سی تن تغ
هنزمنلغتنامه دهخداهنزمن . [ هَِ زَ ] (معرب ، اِ) انجمن . (منتهی الارب ). در پهلوی ساسانی هنجمن به فتح اول و سوم و چهارم است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به انجمن شود.
انجمنلغتنامه دهخداانجمن . [ اَ ج ُ م َ] (اِ) مجلس و مجمع. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مجلس و مجمع مردان . (شرفنامه ) (مؤید الفضلاء). مجمع مردم . (فرهنگ میرزا ابراهیم ). جایی که درآن مردم بسیار نشسته باشند. (غیاث اللغات ). گردآمدنگاه مردم در کنکاش و مشورت
انجمنلغتنامه دهخداانجمن .[ اَ ج ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ماه نشان زنجان با 243 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قلعه چای و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
انجمنفرهنگ فارسی عمید۱. دستهای از مردم که برای رایزنی در مورد امری یا رسیدن به هدفی معین در جایی گرد آمده باشند؛ مجلس.۲. جای گرد آمدن این عده.۳. نهادی که از جمع شدن عدهای افراد با اهداف معین تشکیل میشود.۴. گروه؛ فوج.۵. [قدیمی] مجلس عزاداری.⟨ انجمن شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] گرد آمدن؛
انجمنassociationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد یا سازمانها که با هدف خاصی با یکدیگر همکاری میکنند متـ . جامعه
انجمن شهرداریلغتنامه دهخداانجمن شهرداری . [ اَ ج ُ م َ ن ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انجمن شهر. رجوع به انجمن شهر شود.
انجمن بلدیلغتنامه دهخداانجمن بلدی . [ اَ ج ُ م َ ن ِ ب َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) انجمن شهر. انجمن شهرداری . رجوع به انجمن شهر شود.
aldermanدیکشنری انگلیسی به فارسیآلدرمن، کدیور، نام مستخدمین شهرداری، عضو انجمن شهر، نام قضات، کد خدا، هيئت عضو قانون گذاری یك شر
aldermenدیکشنری انگلیسی به فارسیآلدرمن، کدیور، نام مستخدمین شهرداری، عضو انجمن شهر، نام قضات، کد خدا، هيئت عضو قانون گذاری یك شر
انتخاباتلغتنامه دهخداانتخابات . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ج ِ انتخاب . رجوع به انتخاب شود. || جریان عمومی برگزیدن نمایندگان مجلس شورای ملی و مجلس سنا و انجمن شهر و دیگر انجمنها.
انجمنلغتنامه دهخداانجمن . [ اَ ج ُ م َ] (اِ) مجلس و مجمع. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مجلس و مجمع مردان . (شرفنامه ) (مؤید الفضلاء). مجمع مردم . (فرهنگ میرزا ابراهیم ). جایی که درآن مردم بسیار نشسته باشند. (غیاث اللغات ). گردآمدنگاه مردم در کنکاش و مشورت
انجمنلغتنامه دهخداانجمن .[ اَ ج ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ماه نشان زنجان با 243 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قلعه چای و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
انجمنفرهنگ فارسی عمید۱. دستهای از مردم که برای رایزنی در مورد امری یا رسیدن به هدفی معین در جایی گرد آمده باشند؛ مجلس.۲. جای گرد آمدن این عده.۳. نهادی که از جمع شدن عدهای افراد با اهداف معین تشکیل میشود.۴. گروه؛ فوج.۵. [قدیمی] مجلس عزاداری.⟨ انجمن شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] گرد آمدن؛
انجمنassociationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد یا سازمانها که با هدف خاصی با یکدیگر همکاری میکنند متـ . جامعه
انجمندیکشنری فارسی به عربیاتفاقية , اجتماع , تجمع , جالية , رابطة , طلب , فئة , کونجرس , مجتمع , مجلس , معهد , نادي , نقابة ، اِتِّحادٌ
انجمنلغتنامه دهخداانجمن . [ اَ ج ُ م َ] (اِ) مجلس و مجمع. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مجلس و مجمع مردان . (شرفنامه ) (مؤید الفضلاء). مجمع مردم . (فرهنگ میرزا ابراهیم ). جایی که درآن مردم بسیار نشسته باشند. (غیاث اللغات ). گردآمدنگاه مردم در کنکاش و مشورت
انجمنلغتنامه دهخداانجمن .[ اَ ج ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ماه نشان زنجان با 243 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قلعه چای و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
انجمنفرهنگ فارسی عمید۱. دستهای از مردم که برای رایزنی در مورد امری یا رسیدن به هدفی معین در جایی گرد آمده باشند؛ مجلس.۲. جای گرد آمدن این عده.۳. نهادی که از جمع شدن عدهای افراد با اهداف معین تشکیل میشود.۴. گروه؛ فوج.۵. [قدیمی] مجلس عزاداری.⟨ انجمن شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] گرد آمدن؛
انجمنassociationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد یا سازمانها که با هدف خاصی با یکدیگر همکاری میکنند متـ . جامعه
انجمندیکشنری فارسی به عربیاتفاقية , اجتماع , تجمع , جالية , رابطة , طلب , فئة , کونجرس , مجتمع , مجلس , معهد , نادي , نقابة ، اِتِّحادٌ