اندماللغتنامه دهخدااندمال . [ اِ دِ ] (ع مص ) به شدن و نیکو گردیدن ریش . (ناظم الاطباء). به شدن زخم و جراحت . (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). به شدن . بهبود یافتن (زخم ). سر بهم آوردن (جراحت ). (فرهنگ فارسی معین ). بهتر شدن خستگی و ریش . مندمل شدن قرحه . جوش خوردن . (یادداشت مؤلف
صن الوبرلغتنامه دهخداصن الوبر. [ ص ِن ْ نُل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) قرصی است که از یمن آرند و اصل او معلوم نیست و گویند بول حیوانی است مسمی به وَبر بقدر گربه . در سیم گرم و خشک و قاطع اسهال و ضیق النفس و امراض بارده (را) مؤثر و جهت اندمال جراحات جمیع حیوانات و قطع سیلان خون و تحلیل اورام و حمول او ج
سعدلغتنامه دهخداسعد. [ س ُ ] (ع اِ) دوایی است . که آن را به ترکی تپلاق گویند و بهترین آن کوفی است . (برهان ). بیخ نباتی است که به هندی ناگرموتها گویند. (آنندراج ) (غیاث ). مشک زیرزمین . (زمخشری ). نباتی است که ریشه ٔ گیاهی دارد برنگ سیاه و دارای بوی خوشی است . (از اقرب الموارد). بیخی است بقد
ارماللغتنامه دهخداارمال . [ اَ ] (اِ) چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد و منبت او یمن است . (مؤید الفضلاء). بلغت یمنی چوبی است شبیه بقرفه در غایت خوشبوئی و قرفه چوبی است شبیه بدارچین و خوردن آن درد چشم را نافع است و به این معنی بجای لام کاف هم بنظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). ا
اخثاءالبقرلغتنامه دهخدااخثاءالبقر. [ اَ ئُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) پاچک دشتی . (لغات الطب از مؤیدالفضلا). در تحفه ٔحکیم مؤمن آمده : ب خاء معجمه سرگین گاو است ، در آخر اول گرم و در دوم خشک و محلل و جاذب و آشامیدن دو مثقال تا سه مثقال و نیم از سوخته ٔ او جهت استسقا و رفع سموم بسیار آزموده و ضماد