اندیشلغتنامه دهخدااندیش .[ اَ ] (نف مرخم ) در ترکیب بجای اندیشنده نشیند. (از یادداشت مؤلف ). پندارنده و اندیشه کننده و نگرنده و تفکرکننده و تأمل کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد مانند خیراندیش ... (ناظم الاطباء). فکرکننده به معنی فاعل و این اکثربترکیب می آید چنانکه پس اندیش ... (آنندر
اندیشفرهنگ فارسی عمید۱. = اندیشیدن۲. اندیشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بداندیش، خیراندیش، دوراندیش، نیکاندیش.
پهندزلغتنامه دهخداپهندز. [ پ َ دِ ] (اِخ ) تصحیف پهندر. رجوع به پهندر شود: فضلویه خروج کرد و او را بگرفت و بقلعه ٔ پهندز محبوس کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 166). و ابوغانم پسر عمیدالدوله چون بر قلعه ٔ پهندز بود خراب کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span class="
هندیزلغتنامه دهخداهندیز. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش پاریز شهرستان سیرجان . دارای 50 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
هندیزلغتنامه دهخداهندیز. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان سیرجان . دارای 150 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، حبوب و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
اندزلغتنامه دهخدااندز. [ اَ دَ ] (اِ) قصد و عزم و آهنگ . (ناظم الاطباء). قصد. (از شعوری ج 1 ورق 109). || حدس و رای . (ناظم الاطباء). تخمین . (از شعوری ج 1 ورق 109</
اندیشانیدنلغتنامه دهخدااندیشانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) در خاطر آوردن . فکر و اندیشه کنانیدن . اندیشه فرمودن . (از ناظم الاطباء).
اندیشگانلغتنامه دهخدااندیشگان . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِ) ج ِ اندیشه . || غمان . اندهان . (یادداشت مؤلف ) . افکار ناراحت کننده : ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژندهمیشه اختر تو پست و همت تو بلند. آغاجی .در
اندیشمندلغتنامه دهخدااندیشمند. [ اَ م َ ] (ص مرکب ) متفکر و در فکر و اندیشه فرورفته . (ناظم الاطباء). فکرمند و فکرناک . (آنندراج ). متفکر. (یادداشت مؤلف ). اندیشناک . غمگین . مضطرب . نگران : آن روز که حسنک را بر دار کردند استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود و اندیشمن
اندیشه گاریلغتنامه دهخدااندیشه گاری . [ اَ ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) تفکر در عواقب امور. (ناظم الاطباء).
اندیشانیدنلغتنامه دهخدااندیشانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) در خاطر آوردن . فکر و اندیشه کنانیدن . اندیشه فرمودن . (از ناظم الاطباء).
اندیشگانلغتنامه دهخدااندیشگان . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِ) ج ِ اندیشه . || غمان . اندهان . (یادداشت مؤلف ) . افکار ناراحت کننده : ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژندهمیشه اختر تو پست و همت تو بلند. آغاجی .در
دانش اندیشلغتنامه دهخدادانش اندیش . [ ن ِ اَ ] (نف مرکب ) که دانش اندیشد. که اندیشه در دانش بندد. که خاطر بعلم سپارد : برآن شد دل دانش اندیش اوکه آرند سقراط را پیش او.نظامی .
درداندیشلغتنامه دهخدادرداندیش . [ دَ اَ ] (نف مرکب ) اندیشنده به درد. || دردناک . دردآلود. سوزناک .- عشق درداندیش ؛ عشقی که خاصیتش اندیشه های دردناک است . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : یار کرد او عشق درداندیش راکلب لیسد خویش ریش خویش
دوراندیشلغتنامه دهخدادوراندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) مآل بین . نقیض عجول . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). عاقل و دوربین . (آنندراج ). گربز. (لغت فرس اسدی ). مطلع و با بصیرت و پیش بین . (ناظم الاطباء). پایان نگر. عاقبت اندیش . مآل اندیش . آتیه بین . عاقبت بین . (یادداشت مؤلف ) <span
خام اندیشلغتنامه دهخداخام اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) خام اندیشنده . کسی که اندیشه ٔ پخته ندارد : با چنین طالعی که بردم نام چون به اقبال زاده شد بهرام پدرش یزدگرد خام اندیش پختگی کرد و دید طالع خویش .نظامی .