انگشتولغتنامه دهخداانگشتو. [ اَ گ ِ ] (اِ) نانی که بر روی زغال پزند. نانی که بعد از پختن نشان انگشت بر آن باشد و آن را پنجه کش نیز گویند. (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). و رجوع به انگشتوا شود.
انگشتولغتنامه دهخداانگشتو. [ اَ گ ُ ] (اِ) چنگالی و مالیده را گویند و آن نانی باشد گرم که با روغن و شیرینی بهم بمالند. (برهان قاطع). چنگال . نانی که ریزه ریزه کنند و با روغن و شیرینی بمالند. مالیده . (از فرهنگ سروری ). یک قسم غذایی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند و آنرا چنگال نیز گویند و چ
انگشتوفرهنگ فارسی عمیدخوراکی که از روغن داغکرده، آب، و شکر یا شیره با نان تریتکرده درست کنند؛ چنگالی؛ بشتره.
انشطاءلغتنامه دهخداانشطاء. [ اِ ش ِ ] (ع مص ) پراکنده شدن . (منتهی الارب ). پراکنده شدن و منشعب گشتن . (ناظم الاطباء). پراکنده شدن شاخها بهر سو. (آنندراج ). انشعاب . (از اقرب الموارد).
انگشتیلغتنامه دهخداانگشتی . [ اَ گ ُ ] (اِ) نام گروهی از جانوران ریز. جانوران انگشتی نازا و بدون دهان و شاخک هستند. و رجوع به جانورشناسی عمومی فاطمی ج 1 ص 206 شود.
انگشتوالغتنامه دهخداانگشتوا. [ اَ گ ِ ] (اِ) نانی که بر انگشت پزند. (از شرفنامه ٔ منیری ). نانی که بر روی آتش زغال و غیره پزند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). نانی که بر انگشت و اخگر پزند. (فرهنگ سروری ). و رجوع به انگشتو و آنندراج شود.
انگشتوانهلغتنامه دهخداانگشتوانه . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )مطلق زهگیر. (آنندراج ). || حلقه ای که در هنگام تیرانداختن بر انگشت نر نهند. (ناظم الاطباء) : جنگی صعب ببود چنانکه بر اثر شرح دهم . روزسه شنبه چاشتگاه ده روز گذشته از جمادی الا
انگشتوانهفرهنگ فارسی معین(اَ گُ نِ) (اِمر.) انگشتانه ، قالب فلزی که به هنگام تیراندازی یا دوختن بر انگشت شَست می گذارند.
چنگالیفرهنگ فارسی عمیدخوراکی که از روغن، شکر، آب و نان خردشده درست میکنند؛ چنگالخوست؛ چنگالخست؛ چنگالخوش؛ انگشتو؛ بشتره؛ بشتزه؛ بشنزه؛ بشنژه.
مالیدهلغتنامه دهخدامالیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) لمس کرده . (ناظم الاطباء). دست کشیده . مس کرده . || فشرده . فشار داده . || مشت و مال کرده . مشت مال داده چنانکه اندر گرمابه دهند. || اندود شده .(ناظم الاطباء). || بالا زده . دوتا کرده .- بازما
انگشتوالغتنامه دهخداانگشتوا. [ اَ گ ِ ] (اِ) نانی که بر انگشت پزند. (از شرفنامه ٔ منیری ). نانی که بر روی آتش زغال و غیره پزند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). نانی که بر انگشت و اخگر پزند. (فرهنگ سروری ). و رجوع به انگشتو و آنندراج شود.
انگشتوانهلغتنامه دهخداانگشتوانه . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )مطلق زهگیر. (آنندراج ). || حلقه ای که در هنگام تیرانداختن بر انگشت نر نهند. (ناظم الاطباء) : جنگی صعب ببود چنانکه بر اثر شرح دهم . روزسه شنبه چاشتگاه ده روز گذشته از جمادی الا
انگشتوانهفرهنگ فارسی معین(اَ گُ نِ) (اِمر.) انگشتانه ، قالب فلزی که به هنگام تیراندازی یا دوختن بر انگشت شَست می گذارند.