خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کک
/kak/
معنی
حشرۀ کوچک و جهنده که از خون انسان و حیوان تغذیه میکند و عامل انتقال بعضی بیماریها است؛ کیک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
coke
-
جستوجوی دقیق
-
کک
مهندسی شیمی
Coke
-
کک
لغتنامه دهخدا
کک . [ ک َ ] (اِ) کیک . نام حشره ای که میگزد. حشره ای است از راسته ٔ مخفی بالان و دارای پاهای مستعد جهیدن است که از خون پستانداران تغذیه می کند و طول آن در حدود 4 میلیمتر است و گاه موجب انتقال بیماریهای خطرناکی از قبیل طاعون و جز آن می گردد و رجوع به...
-
کک
لغتنامه دهخدا
کک . [ ک َ ] (اِ) گیاهی و رستنیی را گویند. (برهان ). گیاه . (شعوری ). گیاهی ترش . (ناظم الاطباء).
-
کک
لغتنامه دهخدا
کک . [ ک َ ] (اِ) نانی باشد که از آرد خشکه پزند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نان تنک که از خشکه پزند و بدین معنی مخفف کاک است که قاق معرب آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ). کاک . کعک . رجوع به هریک از این مترادفات شود.
-
کک
لغتنامه دهخدا
کک . [ ک َ ] رمز است . کذلک را در کتابت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کک
لغتنامه دهخدا
کک . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) قسمی زغال سنگ که در کوره های آهنگری به کار برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کک
لغتنامه دهخدا
کک .[ ک ُ ] (ص ) ماکیان که از تخم کردن بازمانده و مست شده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). و این مخفف کرک است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کُرچ . || (اِ) به ترکی ، بیخ و ریشه ٔ علف را گویند. (برهان ).
-
کک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kak حشرۀ کوچک و جهنده که از خون انسان و حیوان تغذیه میکند و عامل انتقال بعضی بیماریها است؛ کیک.
-
کک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: coke] kok نوعی زغالسنگ که در معرض گرما مواد فرار خود را از دست میدهد و استحکام بیشتری مییابد.
-
کک
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) = کیک : حشره ای است کوچک به اندازة شپش که هنگام راه رفتن می جهد. ؛~ به تنبان کسی افتادن کنایه از: به هول و ولا افتادن ، دچار وسوسه و هیجان شدن . ؛ ~ کسی نگزیدن بی اعتنا به امور بودن ، بی خیال و لاقید همه چیز بودن . ؛ ~را در هوا نعل ...
-
کک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ معر. ] (اِ.) نانی که از آرد خشکه پزند.
-
کک
فرهنگ فارسی معین
(کُ) [ فر. ] (اِ.) زغالی که از سوختن ناقص یا تصفیة تقطیر زغال سنگ حاصل شود. تقریباً کربن خالص است و بدون به جا گذاشتن خاکستر کاملاً می سوزد و حرارت زیاد تولید می کند.
-
کک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) = کرک : ماکیانی که از تخم کردن باز مانده و مست شده باشد.
-
کک
لهجه و گویش مازنی
kak ۱کک حشره ی موزی و گزنده که در فارسی نیز کک گفته شود
-
کک
لهجه و گویش مازنی
kok ۱کبک ۲در مشت گرفتن ۳سرحال