اکماللغتنامه دهخدااکمال . [ اَ ] (اِ) قی . (شرفنامه ٔ منیری ). به معنی قی و استفراغ باشد. (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از هفت قلزم ) (از برهان ). و رجوع به اکماک شود.
اکماللغتنامه دهخدااکمال . [ اِ ] (ع مص ) تمام گردانیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کامل کردن و تمام کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تمام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تکمیل . تمام کردن . بپایان رسانیدن . به نهایت بردن : پس از اکمال سجدتین . (یادداشت مؤلف ). || نیکو ساخ
اقماللغتنامه دهخدااقمال . [ اِ ] (ع مص ) شکافته شدن گیاه رمث و برگ آوردن گرفتن و پیدا شدن برگ ریزه ٔ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
اکمللغتنامه دهخدااکمل . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) تمام تر و کامل تر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاملتر. (غیاث اللغات ). رسیده تر. رساتر: بنحو اکمل ؛ بطریق کاملتر. بنحو اتم . (فرهنگ فارسی معین ) : مصباح امم امام اکمل مفتاح همم همام اکرم . خاقانی
اکماکلغتنامه دهخدااکماک . [ اَ ] (اِ) اکمال .قی . (مؤید الفضلاء). قی و قی آورنده . (ناظم الاطباء).قی و استفراغ بود و آنرا شکوفه نیز گویند و در برخی فرهنگها اکمال به لام مرقوم است . (فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). و رجوع به اکمال شود.
تکمیلفرهنگ مترادف و متضاد۱. اتمام، اکمال، پایان، ختم، رسایی، کمال ۲. کامل کردن، تمام کردن، بهپایان رسانیدن
سرشاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ری، اشباع، پُر بودن، لبریزی، اکمال، انباشتگی، فراوانی، وفور بینیازی استغراق شکم پُر، پرخوری سرریز، طغیان
مصطفی پاشاکماللغتنامه دهخدامصطفی پاشاکمال . [ م ُ طَ فا ک َ ] (اِخ ) رئیس حزب وطنی در مصر و مؤسس روزنامه ٔ اللواء. وی در سال 1874م . در قاهره به دنیا آمد و در دوران تحصیل مقدماتی استعداد و نبوغ شگفت انگیزی از خود نشان داد و بعد وارد دانشکده ٔ حقوق شد. پس از پایان تحصی
باکماللغتنامه دهخداباکمال . [ ک َ ] (ص مرکب ) (از: با+ کمال ) کامل . دارای کمال . فاضل . (ناظم الاطباء) : قدر فلک را کمال و معرفتی نیست در نظر قدر باکمال محمد. سعدی (طیبات ).- باکمال میل ؛ (در محاوره ) بطیب خ
رباط آقاکماللغتنامه دهخدارباط آقاکمال . [ رُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جوشقان بخش میمه ٔ شهرستان کاشان . دارای 150 تن . محصول عمده ٔ آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).