ایستادنفرهنگ فارسی عمید۱. سرپا بودن.۲. برپا شدن؛ برخاستن.۳. درنگ کردن؛ توقف کردن.۴. [مجاز] مقاومت کردن.۵. اقامت کردن.۶. شدن.
ایستادنلغتنامه دهخداایستادن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «استاتن » ، ایرانی باستان ، «اوی - شتا» جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از «ست » (شت لهجه ٔ جنوب غربی ) در اوستا «ستا» (ایستادن ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). اقامت کردن و درنگی کردن و منتظر شدن . (ناظم الاطباء). حوصله کردن . صبر کردن . شکیبایی نمود
استادنلغتنامه دهخدااستادن . [ اِ دَ ] (مص ) ایستادن . ستادن . قیام . برپا شدن . خاستن . بخاستن . برخاستن . سر پا ماندن : شد به گرمابه درون استاد غوشت بود فربی و کلان بسیارگوشت . رودکی (در منظومه ٔ سندبادنامه ٔ رودکی ).رجوع به سندبادن
استاییدنلغتنامه دهخدااستاییدن . [ اِ دَ ] (مص ) استادن . ایستادن : اسب چه طاقت تو دارد زین بر کُه نه تخت چه درخور تو باشد بر چرخ استای .رضی نیشابوری .
دور استادنلغتنامه دهخدادور استادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) دور ایستادن . فاصله گرفتن . با فاصله استادن . (یادداشت مؤلف ) : یک از دیگر استاد و آنگاه دور پر از درد باب و پر از رنج پور.فردوسی .
ایستادنگاهلغتنامه دهخداایستادنگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) مقام . وقف . جای توقف و ایستادن : صوط؛ آواز آب که ایستادنگاه او تنگ و دراز باشد. منهوه ؛ ایستادنگاه آب . (منتهی الارب ).
ایستادنیلغتنامه دهخداایستادنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) لایق ایستادن . شایسته ٔ قیام . مقابل نشستنی . (فرهنگ فارسی معین ). آنچه لایق ایستادن باشد.
ایستادندگویش اصفهانی تکیه ای: veɂištânde طاری: višdâyand طامه ای: veštâɂan(d) طرقی: vâšdâyand کشه ای: vâštâyan(d) نطنزی: vâɂištâyan(d)
ایستادندگویش خلخالاَسکِستانی: bəvəndarin دِروی: bə(və)ndardind(ə) شالی: bəndardində کَجَلی: bəndard.end کَرنَقی: bəndardəndə کَرینی: bəndardində کُلوری: bəvəndardind گیلَوانی: bəndardin لِردی: bəndarsendə
ایستادندگویش کرمانشاهکلهری: wesân/ wesyân گورانی: wesyân سنجابی: wesyân کولیایی: awesyân زنگنهای: wesân/ wesyân جلالوندی: vesân زولهای: vesân کاکاوندی: vesân هوزمانوندی: vesân
ایستادنگاهلغتنامه دهخداایستادنگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) مقام . وقف . جای توقف و ایستادن : صوط؛ آواز آب که ایستادنگاه او تنگ و دراز باشد. منهوه ؛ ایستادنگاه آب . (منتهی الارب ).
ایستادنیلغتنامه دهخداایستادنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) لایق ایستادن . شایسته ٔ قیام . مقابل نشستنی . (فرهنگ فارسی معین ). آنچه لایق ایستادن باشد.
ایستادندگویش اصفهانی تکیه ای: veɂištânde طاری: višdâyand طامه ای: veštâɂan(d) طرقی: vâšdâyand کشه ای: vâštâyan(d) نطنزی: vâɂištâyan(d)
درایستادنلغتنامه دهخدادرایستادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) ایستادن . قائم شدن . || أخذ. (دهار). تشمیر. (تاج المصادر بیهقی ). جعل . (دهار).طفق . (ترجمان القرآن جرجانی ). آغاز کردن . شروع کردن . آغازیدن به انجام کاری . اقدام کردن . مبادرت کردن . پرداختن . مشغول شدن : اگر فرمان ب
پیش ایستادنلغتنامه دهخداپیش ایستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) برابر ایستادن . مقابل قرار گرفتن . در پیشگاه قرار گرفتن : نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام زآن پس نه نیز هیچکسی را دوتا شدم .ناصرخسرو.
راست واایستادنلغتنامه دهخداراست واایستادن . [ دَ / دِ ] (مص مرکب ) راست ایستادن . بطور راست و مستقیم سرپا بودن .
چهارقد ایستادنلغتنامه دهخداچهارقد ایستادن . [ چ َ/ چ ِ ق َ دَ ] (مص مرکب ) راست و به اندام ایستادن .
سنگ بر سنگ ناایستادنلغتنامه دهخداسنگ بر سنگ ناایستادن . [ س َ ب َ س َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از هنگامه ٔسخت . (آنندراج ). سنگ روی سنگ بند نشدن : بکوه آرد نهیب او گر آهنگ ناستد سنگ آنجا بر سر سنگ .سلیم (از آنندراج ).