دوستدار؛ بسیار علاقهمند (در ترکیب با کلمات دیگر): روسپیباره، زنباره، شاعرباره، عشقباره، غلامباره، گاوباره، ◻︎ دلی که عشق نورزید سنگ خاره بُوَد / چه دولتی بُوَد آن دل که عشقباره بُوَد (شرفالدینشفروه: مجمعالفرس: باره)، ◻︎ من گر نه همچو ذره هواباره بودمی / گرد جهان چرا شده آواره بودمی (اثیرالدیناومانی: لغتنامه: باره).
۱. اسب، توسن، سمند، فرس، مرکب
۲. برج، دژ، قلعه
۳. بار، دفعه، کرت، مرتبه
۴. بار، حصار، دیوار، جرم
۵. باب، مورد
۶. روش، طرز