حاضرةلغتنامه دهخداحاضرة. [ ض ِ رَ ] (اِخ ) قریه ای است به اجاء، دارای نخل و طلح . || قصبه ٔ شهر جیان از اعمال اندلس ، و آنرا اوربة نیز گویند. || شهری کوچک از اعمال جزیرةالخضراء به اندلس . (معجم البلدان ).
حاضرةلغتنامه دهخداحاضرة. [ ض ِ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حاضر. || شهر. خلاف بادیة. (منتهی الارب ). ده . روستا. || گوش فیل . (منتهی الارب ). || (اصطلاح فقه ) صلوة حاضرة؛ نماز شخص غیرمسافر.
حادرةلغتنامه دهخداحادرة. [ دِ رَ ] (اِخ ) المازنی . (او را حُوَیدره نیز گویند). قطبةبن الحصین الغطفانی الذبیانی وبقول صاحب معجم المطبوعات : «قطبةبن اوس بن محصن بن ثعلبةبن سعدبن نزار». شاعری از عرب جاهلی . دیوان او راابوسعید سُکّری و اصمعی گرد کرده اند و قسمتی از دیوان مزبور به اهتمام انگلمان ب
حادرةلغتنامه دهخداحادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ) تأنیث حادر. مردم گوشتین ستبر. عین حادره ؛ چشمی گوشتین و تمام . ناقة حادرةالعینین ؛ آنکه چشمش پرگوشت و صلب باشد.(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). و رجوع به حادر شود.
هادرةلغتنامه دهخداهادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ) مؤنث هادر. || ماده شتربابانگ . ج ، هوادر. || ارض هادرة؛ زمین گیاه ناک و تمام گیاه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به هادر و هدر شود.
عودگرهلغتنامه دهخداعودگره . [ دِ گ ِ رِه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون جای گره چوبها سنگین تر از نقاط دیگر آن میباشد، مراد از عود گره ، عود سنگین بود که در آب غرق شود. و آن را اهل هند اگرطوبیا خوانند. ترجمه ٔ عود غرقی و بهترین ِ عودها است . (از آنندراج ) : ز عود گ
حَاضِرَةفرهنگ واژگان قرآنحاضر -آنچه حضور دارد(مؤنث. مقصود از حاضر دريا بودن در عبارت "ﭐلْقَرْيَةِ ﭐلَّتِي کَانَتْ حَاضِرَةَ ﭐلْبَحْرِ " در نزديکي دريا و مشرف به آن قرار داشتن است )
جبیبلغتنامه دهخداجبیب . [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) نام یک وادی ازوادیهای أجاء است . (از معجم البلدان ) : خلد الجبیب و باد حاضره الا منازل کلها قفر.ابن احمر (از معجم البلدان ).
حواضرلغتنامه دهخداحواضر. [ ح َ ض ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاضرة. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).- عس ذوحواضر ؛ کاسه ٔ بزرگ گوشه [ دسته ] دار. (منتهی الارب ).
اشیقرلغتنامه دهخدااشیقر.[ اُ ش َ ق ِ ] (اِخ ) وادیی است در حجاز. (از مراصد).وادیی است به حجاز. مضرس بن ربیعی گوید : تحمل من وادی اشیقر حاضره و الوی بریعان الخیام اعاصره .(از معجم البلدان ).
محاضرةلغتنامه دهخدامحاضرة. [ م ُ ض َ رَ ] (ع مص ) حِضار. سؤال و جواب کردن با هم . (منتهی الارب ). مکالمه . با هم گفتگو کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجادله و جواب و سؤال کردن . (از ناظم الاطباء). || زانو بزانوی کسی در نزد سلطان نشستن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مجاثاة. (تاج العر