باریجهفرهنگ فارسی عمیدصمغ دارویی، زردرنگ و تلخمزۀ درختی از خانوادۀ چتریان که برگهای پهن و گلهای زرد دارد؛ گالبانوم.
باریجهلغتنامه دهخداباریجه . [ ج َ ] (اِ) وشا. دارویی است . گاو شیره . ببرزد. بارزد. «فرولاگالبانیفر» باشد. رجوع به وشا و اشقالانس شود. (گیاه شناسی گل گلاب چ دانشگاه طهران ص 235).
بارجةلغتنامه دهخدابارجة. [ رِ ج َ ] (ع ص ، اِ) مردبسیارشرّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بارجةلغتنامه دهخدابارجة. [ رِ ج َ ] (معرب ، اِ) کشتی بزرگ جنگی . (منتهی الارب ). ج ، بوارج . جهاز یا کشتی بزرگ جنگی . (آنندراج ). ساختمان بزرگ جنگ . (دِمزن ). بیرونی گوید: کلمه ٔ هندیست از ریشه ٔ «بیره » تعریب شده است و آنرا بر بوارج جمع بسته اند. و چون راهزنان دریائی در ساحل هند کشتی ها را غا
بارزةلغتنامه دهخدابارزة. [ رِ زَ ] (ع ص ) تأنیث بارز. آشکار : و تری الارض بارزة. (قرآن 18 / 48). || (اِ) در تداول طبی ، قسمت بیرونی مخرج . و اذااحرق (الشعر) و نثر علی
بارزهtraitواژههای مصوب فرهنگستانهر مشخصه یا ویژگی قابلمشاهدۀ یک دستساخته یا سازه یا هر مادۀ فرهنگی دیگر
اشقالانسلغتنامه دهخدااشقالانس . [ َ ] (معرب ،اِ) قنه . قاسنی . بارزد. باریجه . وشا. بالنبو. بیرزد. قاصنی . قصنی . قناوشق . (از دزی ج 1 ص 25). کاسنی .
وشالغتنامه دهخداوشا. [ وَ ] (اِ) صمغی است که بخور کنند بوی خوش را، این صمغ معطر است و در آتش ریزند و آن صمغ فرولا گالبانی فرا باشد، و آن را باریجه نیز نامند: کندر و وشا. (گیاه شناسی گل گلاب ).
سکبینهلغتنامه دهخداسکبینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ) سکوینه . صغبین (معرب ). سقبین . «سگاپنون » . (اشتنگاس ). صغبین . لاتینی «سگاپنوم » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).صمغی که از گیاه سکبینه استخراج میشود و در طب از آن بعنوان مقوی و قاعده آور و ضدتشنج استفا