بازمانلغتنامه دهخدابازمان .(حامص مرکب ) توقف . (برهان قاطع). درنگ . (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || مقدار ثابتی که بر جای میماند . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). مقصود حاصل کار و یا نتیجه ٔ خالصی است که از نتیجه به راه افتادن دستگاهی یا کارخانه ای بدست می آید.
بزمانلغتنامه دهخدابزمان . [ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی به ناحیه ٔ بمپور. این طایفه مرکب از 40 خانوار است که در کوه بزمان سکونت دارند. مذهبشان شیعه است و فقیرو بی بضاعت هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 99).
بزمانلغتنامه دهخدابزمان . [ ب َ / ب ُ ] (اِ) میل . خواهش . (ناظم الاطباء). || (ص ) مخمور و بیدماغ . (آنندراج ). مست و اندوهگین . (ناظم الاطباء). مخمور. غمگین ، و قیل با باء و زای فارسی یعنی پژمان . (از شرفنامه ٔ منیری ) : کدام روز ب
بازماندنفرهنگ فارسی عمید۱. بهجا ماندن؛ باقی ماندن.۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن.۳. [قدیمی] از کار ماندن.۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن.۵. [قدیمی] خسته شدن.
بازماندهفرهنگ فارسی عمید۱. به جا مانده: آثار بازمانده از دورۀ هخامنشیان.۲. آنکه پس از مرگ کسی باقی میماند؛ خویشاوندان فرد درگذشته.۳. عقبافتاده.۴. [قدیمی، مجاز] بینصیب؛ محروم.
بازماندنلغتنامه دهخدابازماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . (ناظم الاطباء). بجای ماندن . به یادگار ماندن : بمرد او و آن تخت از او بازمانداز آن پس که کام بزرگی براند. فردوسی .من و مادرم ایدرو چند زن نیای کهن بازمانده بمن . <p
بازماندگیلغتنامه دهخدابازماندگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عقب ماندگی . (ناظم الاطباء). || گرفتاری : برف و باران و صاعقه پدید آمد، پیش اصفهبد فرستاد که ما رابازماندگی است و لشکر مرا علف نیست ، جواب داد که من حکم آسمانی بازنتوانم داشت ، اما
باقی مانندهلغتنامه دهخداباقی ماننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که برجای ماند. بازماننده . بازمان . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ).
سکتهواژهنامه آزاد(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) بازمان. "سکتۀ قلبی" به پارسی می شود "گِشمان" یا "دِلمان". سکتۀ مغزی" به پارسی می شود "مغزمان".
بالشلغتنامه دهخدابالش . [ ل ِ ] (اِ) بالشت . تکیه که زیر سر نهند. ودر جواهرالحروف نوشته مأخوذ از بال که بمعنی پرهای بازوی مرغان است ، چه در اصل وضع از پر مرغان می آکندند. (از آنندراج ). یا آنکه مأخوذ از بالیدن بمعنی افزودن است ، چون زیر سر نهادن تکیه موجب افزایش خواب است . (غیاث اللغات ). ب
بازماندنفرهنگ فارسی عمید۱. بهجا ماندن؛ باقی ماندن.۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن.۳. [قدیمی] از کار ماندن.۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن.۵. [قدیمی] خسته شدن.
بازماندهفرهنگ فارسی عمید۱. به جا مانده: آثار بازمانده از دورۀ هخامنشیان.۲. آنکه پس از مرگ کسی باقی میماند؛ خویشاوندان فرد درگذشته.۳. عقبافتاده.۴. [قدیمی، مجاز] بینصیب؛ محروم.
بازماندنلغتنامه دهخدابازماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . (ناظم الاطباء). بجای ماندن . به یادگار ماندن : بمرد او و آن تخت از او بازمانداز آن پس که کام بزرگی براند. فردوسی .من و مادرم ایدرو چند زن نیای کهن بازمانده بمن . <p
بازماندگیلغتنامه دهخدابازماندگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عقب ماندگی . (ناظم الاطباء). || گرفتاری : برف و باران و صاعقه پدید آمد، پیش اصفهبد فرستاد که ما رابازماندگی است و لشکر مرا علف نیست ، جواب داد که من حکم آسمانی بازنتوانم داشت ، اما