بالشتکلغتنامه دهخدابالشتک . [ ل ِ ت َ ] (اِ مصغر) زیرگوشی بالشتو. مِحسَبَه . (منتهی الارب ). نازبالش . مصغر بالش که بمعنی تکیه باشد.(آنندراج ). مصغر بالشت یعنی بالش کوچک . (ناظم الاطباء). || پارچه ای یا لنگی یا شالی که از عرض چندان تا کنند تا بصورت باریکی درآید و سپس آن پارچه ٔ تاخورده ٔ طولانی
بالشتکboudinواژههای مصوب فرهنگستانهر یک از قطعههای سوسیسیشکل در یک ساختار بالشتکی که یا از قطعة دیگر یا دیگرقطعهها جداست یا پیوند باریکی با آنها دارد
بالشتک زیربدنهbody side bearingواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی تخت که به گهوارۀ بدنه متصل است و در هنگام عبور قطار از قوسها نوسانات جانبی واگن را کاهش میدهد
بالشتک کناریside bearing, side bearerواژههای مصوب فرهنگستانقطعۀ حملکنندۀ بار در بوژی یا گهوارۀ بدنه که نیروهای قائم حاصل از نوسانات جانبی وسیلۀ نقلیه را جذب میکند
بالشتک زیربدنهbody side bearingواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی تخت که به گهوارۀ بدنه متصل است و در هنگام عبور قطار از قوسها نوسانات جانبی واگن را کاهش میدهد
بالشتک قاب کناریtruck side bearing, truck side bearerواژههای مصوب فرهنگستانصفحه یا قطعۀ ارتجاعی که در طرفین کاسۀ بوژی به سطح بالای گهواره متصل است
بالشتک کناریside bearing, side bearerواژههای مصوب فرهنگستانقطعۀ حملکنندۀ بار در بوژی یا گهوارۀ بدنه که نیروهای قائم حاصل از نوسانات جانبی وسیلۀ نقلیه را جذب میکند