بحتلغتنامه دهخدابحت . [ ب َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن بحت . محدثی بوده است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
بحتلغتنامه دهخدابحت . [ ب َ ] (ع ص ، اِ) ساده و خالص از هر چیز: یقال عربی بحت ؛ ای محض . و شراب بحت ؛ ای صرف . خیر بحت ؛ ای لیس معه غیره ، و مؤنث آن به هاء است و نزد بعضی مثنی ومجموع و مصغر نشود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).بی آمیغ و ساده و خالص از هر چیز. (آنندراج ). ناب . صافی . بسیط
بیتافزاییbit stuffingواژههای مصوب فرهنگستانافزودن بیت به قاب رقمی (digital frame) برای همزمانسازی و واپایش
جریان بیتbit streamواژههای مصوب فرهنگستانرشتهای پیوسته از بیتها که بهطور متوالی در حوزۀ زمان انتقال مییابند
بیتهای افزونهredundant bitsواژههای مصوب فرهنگستانبیتهایی که در هنگام انتقال دادهها برای تشخیص یا اصلاح خطا یا هر دو افزوده شدهاند
بحتیگانلغتنامه دهخدابحتیگان . [ ] (اِخ ) ضبطی یا تصحیفی از کلمه ٔ بختگان نام دریاچه ای در فارس .رجوع به بختگان و فهرست فارسنامه ابن البلخی شود.
بحترلغتنامه دهخدابحتر. [ ب ُ ت ُ ] (اِخ ) قبیله ای است . (مهذب الاسماء). نام پدر قبیله ای از طی که پسر عتودبن عنیز است و از آن قبیله است ابوعباده ٔ شاعر. (منتهی الارب ). || نام محلی . (ناظم الاطباء).
بحترلغتنامه دهخدابحتر. [ ب ُ ت ُ ] (ع ص ، اِ) کوتاه گرداندام . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خپله . ج ، بحاتر. مردمان کوتاه . (مهذب الاسماء).
حبریتلغتنامه دهخداحبریت . [ ح ِ ] (ع ص ) خالص . بی آمیغ. صرف . بحت : کذب حبریت ؛ دروغ محض . (منتهی الارب ).
بحوتةلغتنامه دهخدابحوتة. [ ب ُ ت َ ] (ع مص ) ویژه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ساده و بی آمیغ گردیدن . (از ناظم الاطباء). سادگی . بی آمیغی . صرفی . محضی . خلوص . نابی . (یادداشت مؤلف ). از ماده ٔ بحت است بمعنی ساده و بی آمیغ گردیدن . (از آنندراج ). محض و صرف و ویژه شدن . بحت گشتن . (از اقرب ال
آویژهلغتنامه دهخداآویژه . [ ژَ / ژِ ] (ص ، اِ) ویژه . خاص . خالص . بَحْت . || مجازاً، دلبر. معشوق . || آویزه . پاکیزه . || شراب انگوری .
بحتیگانلغتنامه دهخدابحتیگان . [ ] (اِخ ) ضبطی یا تصحیفی از کلمه ٔ بختگان نام دریاچه ای در فارس .رجوع به بختگان و فهرست فارسنامه ابن البلخی شود.
بحت و بسیطلغتنامه دهخدابحت و بسیط. [ ب َ ت ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) محض . خالص : عامی بحت و بسیط. جاهل بحت و بسیط. و رجوع به بحت و به بسیط شود.
بحترلغتنامه دهخدابحتر. [ ب ُ ت ُ ] (اِخ ) قبیله ای است . (مهذب الاسماء). نام پدر قبیله ای از طی که پسر عتودبن عنیز است و از آن قبیله است ابوعباده ٔ شاعر. (منتهی الارب ). || نام محلی . (ناظم الاطباء).
مرابحتلغتنامه دهخدامرابحت . [ م ُ ب َ ح َ ] (ع مص ) به سود و منفعت بیع کردن . (غیاث اللغات ). رجوع به مرابحه و مرابحة شود.