بدخیمفرهنگ فارسی عمیدویژگی غده یا توموری سرطانی که به نقاط دیگر بدن هم سرایت میکند و آنها را آلوده میکند.
بدخیملغتنامه دهخدابدخیم . [ ب َ ](ص مرکب ) ترشرو و بدمزاج و بدخو. (آنندراج ). گرفته روی . (فرهنگ سروری ). ترشرو و عبوس کننده . || بداندیش . (ناظم الاطباء). بدطبیعت . (فرهنگ سروری ).
تودغدۀ چندشکلی بدخیمmalignant pleomorphic adenomaواژههای مصوب فرهنگستانهر یک از انواع تودغدههای چندشکلی که اغلب در غدد بزاقی سالخوردگان مشاهده میشود و از تودغدههای چندشکلی قبلی منشأ میگیرد و ماهیتی بدخیم دارد
نزدیکبینی بدخیمmalignant myopia, pernicious myopiaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نزدیکبینی که پیامد بیماری وخیم مشیمیه است و به جداشدگی شبکیه و کوری منجر میشود
نزدیکبینی بدخیمmalignant myopia, pernicious myopiaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نزدیکبینی که پیامد بیماری وخیم مشیمیه است و به جداشدگی شبکیه و کوری منجر میشود
تودغدۀ چندشکلی بدخیمmalignant pleomorphic adenomaواژههای مصوب فرهنگستانهر یک از انواع تودغدههای چندشکلی که اغلب در غدد بزاقی سالخوردگان مشاهده میشود و از تودغدههای چندشکلی قبلی منشأ میگیرد و ماهیتی بدخیم دارد
نزدیکبینی بدخیمmalignant myopia, pernicious myopiaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نزدیکبینی که پیامد بیماری وخیم مشیمیه است و به جداشدگی شبکیه و کوری منجر میشود