براتلغتنامه دهخدابرات . [ ب َ ] (اِخ ) (شب ...) لیله ٔ مبارکه نیمه ٔ شعبان . لیلةالصک . (یادداشت مؤلف ). روز چهاردهم ماه شعبان . (ناظم الاطباء). شب پانزدهم شعبان . شب چک . (فرهنگ فارسی معین ) : از زمان آمدند بهر ثنات جمعه و بیض و قدر و عید و برات . <p clas
براتلغتنامه دهخدابرات . [ ب ُ ] (فرانسوی ، اِ) ملحی که از ترکیب اسیدبوریک با یک باز حاصل شده باشد. (ناظم الاطباء). نمک اسیدبوریک . (از لاروس ).
براتلغتنامه دهخدابرات . [ ب َ ] (از ع ، اِ) (از عربی براءة) نوشته ای که بدان دولت بر خزانه یا بر حکام حواله ٔ وجهی دهد. (فرهنگ فارسی معین ). نوشته ایکه دولت به خزانه دار خود برای دریافت وجه و جز آن حواله می کند. چک . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل «براءة» آرد: کاغذ نوشته ٔ تنخواه که بموج
برأتلغتنامه دهخدابرأت . [ ب َ ءَ ] (ع اِمص ) برائت . وارهیدگی و سلامت از گناه و عیب و جز آن . رهائی و خلاص و وارهیدگی . (ناظم الاطباء). || تخلص و رهایی از شبهه . (اقرب الموارد). || بیزاری از چیزی . (غیاث اللغات ). بیزاری . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). || (مص ) پاک شدن . (غیاث اللغات
بیرادلغتنامه دهخدابیراد. (ص مرکب ) مرد پیر و کهنسال . (آنندراج ). پیر و سالدیده . || ضعیف و ناتوان . (ناظم الاطباء).
برایتفرهنگ فارسی عمیدالتهاب کلیه؛ مرضی که در اثر التهاب کلیهها بروز میکند. Δ این اسم از نام ریچارد برایت، پزشک انگلیسی، که در سال ۱۸۲۷ میلادی مطالعاتی دربارۀ این مرض به عمل آورده گرفته شده.
برأتلغتنامه دهخدابرأت . [ ب َ ءَ ] (ع اِمص ) برائت . وارهیدگی و سلامت از گناه و عیب و جز آن . رهائی و خلاص و وارهیدگی . (ناظم الاطباء). || تخلص و رهایی از شبهه . (اقرب الموارد). || بیزاری از چیزی . (غیاث اللغات ). بیزاری . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). || (مص ) پاک شدن . (غیاث اللغات
براتروخشلغتنامه دهخدابراتروخش . [ ] (اِخ ) نام مردی است تورانی که در یکی از آتشکده های بلخ زرتشت را بکشت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به براترک رش و زردشت شود.
براتکلغتنامه دهخدابراتک . [ ب َ ت ِ ] (ع اِ) پشته های خرد (جمعی است بی واحد). (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
براتیلغتنامه دهخدابراتی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به برات . وجه برات . (آنندراج ). || جامه ٔ کهنه و امثال آن باشد زیرا که امثال این چیزها در وجه برات دهند. (انجمن آرا). جامه ٔ کهنه و امثال آن که در وجه برات مواجب بمردم دهند. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ) : براتی پ
براترک رشلغتنامه دهخدابراترک رش . [ برْا / ب ِ رُ رِ ] (اِخ ) براتور. مردی تورانی که در حمله ٔدوم ارجاسب ببلخ زردشت پیامبر ایرانی را بشهادت رسانید. (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زردشت شود.
براتروخشلغتنامه دهخدابراتروخش . [ ] (اِخ ) نام مردی است تورانی که در یکی از آتشکده های بلخ زرتشت را بکشت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به براترک رش و زردشت شود.
براتکلغتنامه دهخدابراتک . [ ب َ ت ِ ] (ع اِ) پشته های خرد (جمعی است بی واحد). (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
روز براتلغتنامه دهخداروز برات . [ زِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز پانزدهم ماه شعبان . (ناظم الاطباء). روز جک . (از آنندراج ). و رجوع به جک و روز جک و برهان قاطع ذیل جک شود.
شیربراتلغتنامه دهخداشیربرات . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان دارای 146 تن سکنه . آب آن از چشمه . صنایع دستی زنان قالیبافی . راه آن اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
سبراتلغتنامه دهخداسبرات . [ س ِ ] (ع ص ) مرد درویش . (منتهی الارب ). گدا و تهیدست و مفلس . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مدبراتلغتنامه دهخدامدبرات . [ م ُ دَب ْ ب ِ ] (ع ص ، اِ) تدبیرکنندگان . چاره گران . ج ِ مدبرة. رجوع به مدبر و مدبرة شود. || فرشتگان و قوا. (از ناظم الاطباء). فرشتگانی که از آسمان فرودآیند. (فرهنگ خطی ). || در فلسفه ٔ اشراق ، نفوس فلکیه و انسیه . (فرهنگ علوم عقلی ). رجوع به حکمت اشراق ص <span cl